خدای من!
ندایی در درونم مرا به سوی تو میخواند ولی گویا حصارهای معصیت و حجابهای هوا مرا مجال تماشایت نمیدهد!
خود بهتر از حال زار این عبد بینوا آگاهی!
ما بینوایان را دریاب دریاب!
خدایا!
همسر خوبم، آشنای دیرینهای است که گاهی انگار دوباره پیدایش میکنم!
دوباره در تلاطم آشفتگی روزها و ساعتها کافیست برای یک لحظه سکوت در وجودم در باغ کوچک زندگیام به دنبال خودم یا او باشم، مییابمش
تازه و نو
انگار دوباره داستان آشنایی مکرر در زندگیمان رخ میدهد!
حبیبم!
یاریمان کن!
نویسنده : باغبان » ساعت 9:56 عصر روز چهارشنبه 87 خرداد 22